دولت مهم ترین عرصه ی قدرت سیاسی در کشور
دولت مهم ترین عرصه ی قدرت سیاسی در کشور
دولت در علم سیاست بزرگترین نهاد سیاسی است که برای شناختن سازمان و تشکیلاتش باید به عامل تاریخی یا زمان پروا داشت و تنها به بررسی مقررات حاکم بر سازمان های دولتی برای شناختن این نهاد سیاسی بسنده نیست.
دولت به معنی اجتماعی از مردم است که در یک سرزمین مشخص زندگی میکنند و از حکومتی برخوردارند که به وضع و اجرای قانون اقدام میکند و تحت سلطه حاکمیتی قرار دارند که استقلال و آزادی آنان را تضمین میکند. مفهوم دولت در معانی دیگری نیز به کار برده میشود. بسیاری از نویسندگان مفاهیم «دولت» و «حکومت» را به یک معنا به کار میبرند و در زبان عامیانه و رسانهها دولت معمولاً به معنی قوه مجریه یا هیئت وزیران است که این کاربرد از واژه دولت تنها به بخشی از حکومت اشاره دارد. گاهی نیز دولت به بخشی از حکومت اشاره دارد که شامل نهادهای مذهبی و نهادهای مدنی نمیشود. مثلاً کاربرد واژه دولت در اصطلاح سازمانهای غیردولتی به این مفهوم از دولت اشاره دارد.
اغلب در نوشتار و گفتار واژه ی دولت مترادف کشور است که نادرست به جای هم بکار برده می شود، چنان که می خوانیم و می شنویم دولت ایران با دولت افغانستان و ترکیه همسایه است که اینجا باید بگوییم کشورهای ایران با آنها همسایه هستند و یا دولت قانون و مقررات می گذارد و قضاوت می کند یا دولت ایران با دولت ژاپن عهد نامه بسته است که این ها را هرکدام یکی از نهاد های کشور یا قوای سه گانه (مققنه،مجریه، قضاییه) انجام داده است.
نهاد:
عبارت است از اعتقادات و رفتارها، خواه عقلانی و یا غیر عقلانی، سنن و مقرراتی است که پیرامون یک هسته ی اصلی پایه گذاری شده است و مجموعه ی هماهنگی را می سازد. مانند ازدواج، خانواده، انتخابات کشور ومانند آنها.
نهادها نه تنها برای اعضایشان واقعیت دارند بلکه حتی برای آنان که در بیرون از نهادند واقعیت و شخصیت پیدا می کنند و با افراد و اشخاص دیگر رابطه برقرار می کنندکه این رابطه به نوبه خود ممکن است به صورت نهادهای تازه ای در آید. در درون كشو هيچ نهادي همپايه ي نهاد دولتي نيست و بيرون از مرزهاي كشور هيچ نهادي بالاي نهاد دولتي وجود ندارد. براي شناختن بهتر اين پديده شگفت وبغرنج به مثال هايي استناد مي جوييم: مانند اينكه انورسادات رييس جمهور پيشين مصر و قذافي رييس جمهور پيشين ليبي و حافظ اسد رييس جمهور پيشين سوريه با امضاهاي خود سه كشور نامبرده را خواستند متحد كنند واتحاد جماهير عرب يا فدراسيون كشورهاي عربي پديد آورند.ايسن سه نفر سه شخص حقيقي بون ولي تعهدشان شخصي نبود بلكه به نام كشور بود و دولت هاي خود تعهد كرده بودند پايدار بمانند.
نکته امروزه کشور، دولت و ملت سه واقعیت پدیده جدا نشدنی و بهم پیوسته هستند.
نظریه مارکسیت ها نسبت به دولت
دولت همیشه به عنوان یک سازمان سیاسی نبوده و در پی اتفاقات و دگرگونی ها اقتصادی جامعه به طبقات فقیران و پولداران تقسیم می شودو اینگونه دولت شبیه به پاسبانی می شود که آن طبقه خاص را در جایگاه اجتماعی قرار دهد و آن طبقه ضعیف را در بند نگه دارد. مثال در جوامع کشاورزی و فئودال(ارباب رعیتی)دولت همواره پاسدار منافع زمین داران است. و فقط تنها یک جامعه سوسیالیستی(جامعه خواه)توانا است که قدرت طبق اقلیت حاکم را براندازد و قدرت را به دست اکثریت زحمتکشان بسپارد و جامعه بدون طبقه پدید آورد که این امر کم کم بی نیرو شدن دولت و سپس ناپدید شدن آن را در پی خواهد داشت. اما در هسته حقیقت این را باید بیتن کنیم که در کشور های صنعتی در سده نوزده در مرحله رشد سرمایه داری که همه سنگینی به دوش طبقه کاگر تحمیل می شد بیش تر با واقعیت نزدیک تر بود تا امروز چون در آن زمان دولت بیش تر به واقعیت نزدیک بود تا امروز که می توان به طور مثال به جنگ جهانی اول اشاره کرد که همه دستوراتی را حزب سوسیالیست اروپایی به پیروان خود می دادند که علیه برادران کارگر کشورهای دیگر نجنگند و دست به اسلحه نبرندزیرا جنگ تنها به سود سرمایه داران و برای تامین منافع آنان است.
دوپرسش در خصوص ماهيت كشور- دولت
1-مسئله شخصيت حقوقي كشور
2- مسئله حاكميت كشور
مزايايي كه مي توان براي قبول مسئله شخصيت حقوقي كشور بشمرد اين چنين است:
نظريه اول مبني بر دائمي بودن و نامحدود بودن شخصيت هاي حقيقي مسئول اداره كشور كه تعهداتي را كه آنان به كشور متعهد مي شوند سال ها پس از گذشت زمان و تغيير عاقدان و امضا كنندگان اين تعهدات ملزم و متعهد مي كند.
نظريه دوم مبني بر حقوق بين الملل مبنايي براي كشور ها است كه از نظر ميزان جمعيت، وسعت خاك، قدرت نظامي، سياسي واقتصادي برابر نيستندو از اين ديد اختلاف گسترده اي دارند. و همه ي كشورها از ديد قوانين و مقررات حقوقي كاملاً برابرند وحق هرگونه اقدام حقوقي را در چهارچوب قوانين دارند
نظريه سوم مي گويد كه شخصيت حقوقي كشور اجازه مي دهد كه كشور داراي استقلال مالي بايد باشد و مستقل از ماليه ي هريك از مسئولان اداره كشور و افراد ملت است. كشور براي آوردن نيازمندي هاي همگاني مانند ايجاد سازمان هاي اداري، دادگاه ها، ارتش و ... در آمد يك كشور در درجه اول با گرفتن ماليلات ها تامين مي شود كه چگونگي دريافت وخارج آن در بودجه سالانه دولت مي آيد. دولت منابع درآمد ديگري نيز دارد مانند كارهاي توليدي و بازرگاني وظايف مالي كشور كه به دست دولتش تحقق مي يابد.
نظريه چهرم: چگونگي شخصيت حقوقي كشور با اين كه امروز تقريباً همه حقوقدانان و سياست شناسان به لزوم سودمند بودن نظريه شخصيت اختلاف نظر است كه اين ميان حقوقدانان يگانگي ديد نيست.
مزاياي كه مي توان بر مسئله حاكميت كشور در مورد قدرت در همه ي جوامع بشريگفت رابطه فرماندهي و فرمانبري است كه از ويژگي هاي جوامع بشري مي باشد به بيان ديگر جوامع بشري اعم از كوچك و بزرگ قالب هايي اند براي اعمال قدرت و حاكميت در پاره از چهار چوب هاي زنگي جمعي مثل خانواده، انجمن، حزب و مانند آنها مثلا به موجب قانون مدني ايران براي اسيفا از اين حاكميت افراد بايد داراي 18 سال تمام بوده و محجور نباشند وتظاهر خارجي اين اراده بايد تابع ضوابط شكلي ويژه كه قانونگذار براي هردو مورد پيش بيني كرده است باشد ولي حاكميت كشور داراي ويژگي هايي است كه آن را از همه اشكال ديگر حاكميت متمايز مي سازد.
نظريه اول در حاكميت مبني بر اين است كه مي تواند،حاكميت و قدرت با گذراندن قوانين از حقوق و اختيارات افراد و گروه ها پشتيباني كند و هرگونه قوانين و مقررات و تصميماتي دولت رادر زمينه سياسي واجتماعي و اقتصادي ناشي از ماهيت نظام سياسي كشور اجرا نمايد. به طور مثال اينكه چنانكه دولت مي تواند شوراي شهر يا استان را منحل كند و يا مجازات هاي انضباطي را كه دادگاه هاي انتظامي عليه اعضا خود گرفته است لغو نمايد.
نظريه دوم مي گويد كه قدرت و حاكميت سازمان هاي جهاني نسبت به حاكميت كشور دولت ناچيز است . مانند جامعه ملل متحد همپايه حاكميت كشور نبوده است و نمايندگان اين سازمان ملزم به دفاع از منافع و سياست كشورهاي خود هستند.
نظريه سوم: هيچ يك از جمعيت ها و سازمان هاي جهاني غير كشور همپايه نيست مثل سازمان ها ، احزاب كليسا كه اينها منشائ دولت نبوده و اهميت و قدرت اين سازمان ها هيچگاه پابه پاي قدرت وحاكميت نمي شود اين قدرت هاي كوچك فقط باعث دخالت و كودتا مي شوند مانند كودتاي پينوشه عليه دولت آلنده در شيلي .
در نظريه چهارم اين را بايد بگوييم كه حاكميت كشورها در عرصه جهاني از نظر حقوقي باهم برابرند و هر كشوري با توجه به حاكميت و منافع خود و روابطش را با ساير كشورها سامان مي دهد مانند چين كه حزب كمونيست پس از به قدرتت رسيدت در سال 1949 بدست گرفت بسياري از كشورها به رسميت نشناختنش تا اينكه به خاطره منافع با آن ها با تغيير سياست و رويه اين كشور را به رسميت شناختند.
نظريه پنجم بايد مد نظر داشته باشيم كه در يك حاكميت يك كشور ملت و دولت هيچگاه از هم جدا نيستند و نخواهند بود وقوانين اساسي ناشي از ملت مي باشدو قانون پنجاه ششم اساسي ج.ا.ايران ميگويد كه حاكميت مطلق از آن خداست. درون كشور حاكميت دولت به همتا و بي رقيب است و دولت هركشوري با پروا به وضع و موقعيت اجتماعي، اقتصادي و سياسي براي اداره كشور تصميم مي گيردو و در بيرون مرزها قدرت حاكميت محدود تر است و در عرصه بين الملل به وسليه قدرت و حاكميت ديگر كشورها محدود مي شود.
نظريه ششم در پايان حاميت اين را بايد بگوييم اگر بخواهيم نظريه هايي گوناگوني راجع به حاكميت كشور و دگرگوني تاريخي آورده شود بايد اين واقعيت را به خاطر بسپاريم كه كشور - ملت يك پديده تاريخي و سياسي است و حاكمين كشور كم كم جانشين حاكميت قبيله اي محلي و فئودالي مي شوند و ممكن است با توجه به پايان جنگهاي جهاني و ورود به قرن بيستم شاهد آزادي بيشتر نسبت به حاكميت باشيم .
نظريه هفتم: جريان هاي متضاد در حال پيدايش است يكي سير شدن كشورهاي تازه به استقلال رسيده و درحال رشد به چشم مي خورد و ديگري جرياني كه در كشورهاي صنعتي غرب در حال اتفاق است . در كشور هاي اول كوشش دولت و حاكميت كشور ملت بر اين است كه احساسات بيشتر و نيرومند تر شود و به خاط اين است كه دير تر صنعتي مي شوند ولي ر كشورهاي صنعتي پديده ناسيوناليسم كهن تر و در برابر جريان ديگري قرار دارد و امكان مي دهد كه صنعتي شود و به استعمار كشوهاي آسيايي و آفريقايي و آمريكاي لاتين دست زنندو نسبت به به همه كشورها برتري داشته باشند
نظريه هشتم: پس بايد بپذيريم كه حاكميت و مثال هاي ياد شده در جهان نيرومند ترين و كامل ترين حاكميت است و همه جريانهاي كه براي تضعيف حاكميت كشورديده شده نا چيز و كم نيرو تر است مي توان مثال ايالت متحده آمريكا را آورد وقتي كه ريگان به رياست جمهوري رسيد دفاع از منافع ملي حالت وشدت تازه به خود گرفت. فرشاد بگيان برگرفته از كتاب مباني سياست عبدالحميد ابوالحمد (دفتر سوم)